kärlek  زندگی
kärlek  زندگی

kärlek زندگی

ماسک صورت


 ماسک صورت موز و پرتقال
موز را پوست بگیرید و آن را نصف کنید. نصفی از موز را در کاسه ای با چنگال به خوبی له کنید.
یک قاشق غذا خوری آب پرتقالی را که از قبل گرفته اید را به این کاسه اضافه کنید. مراقب باشید هسته پرتقال در آب آن وجود نداشته باشد.
یک قاشق غذاخوری عسل به محتویات کاسه اضافه کنید و آن را خوب مخلوط کنید تا به ترکیب یکدستی برسید.
لایه نازکی از ماسک آماده شده را روی پوست خود قرار دهید. توجه داشته باشید که پوست شما باید قبل از این کار کاملا خشک باشد. از مالیدن این ماسک در اطراف چشم جدا خودداری کنید.
مدت ۱۵ دقیقه صبر کنید تا ماسک تاثیر خودش را بگذارد.
سپس پوست خود را با آب گرم بشویید.
همیشه ماسک ها را به مقداری تهیه کنید که بعد از مصرف یک تا دو روز تمام شود
ماسک صورت آووکادو به همراه تخم مرغ
آووکادو تازه ای بخرید و حدود یک‌چهارم آن را داخل ظرفی بریزید و کاملا له کنید تا به شکل خمیر دربیاید.
زرده و سفیده یک عدد تخم مرغ را جدا کنید و زرده آن را به ظرف قبلی اضافه کنید. سپس ۱ تا ۲ قاشق غذاخوری سرکه به آن اضافه می کنید.
همه مواد را با هم مخلوط کنید تا به شکل خمیر صاف و یکدست درآید.
دست های خود را با آب و صابون بشویید. سپس لایه نازکی از این خمیر را به پوست صورت خود بمالید.
از مالیدن این مخلوط در نزدیکی چشم ها و دور ابروها خودداری کنید.
اجازه دهید تا این ماسک حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه روی صورت شما بماند.
هنگامی که احساس کردید ماسک خشک شده است، می توانید آن را با آب گرم از روی صورت خود بشویید.

زیبایی را از شیر بگیرید

  • برای اینکه پوست شما ملایم شود یک تکه پارچه پنبه ای را در شیر بخوابانید تا خوب خیس بخورد آنگاه آنرا روی صورت خود بکشید و بگذارید به مدت نیم ساعت روی پوستتان بماند. سپس صورت خود را با آب بشورید.  


  • یک قاشق چای خوری نمک را در دو قاشق سوپ خوری شیر بریزید و به هم بزنید. هنگام خواب به صورت خود بمالید این کار پوست صورت شما را فوق العاده نرم و ملایم می کند.


  • برای روشن تر کردن پوست صورت دو عدد مغز بادام در داخل شیر بریزید و هنگام خواب به صورت خود بمالید.


  • برای کم کردن اثر لک های سفید و روشن پوست دو عدد دو عدد نخود را در شیر بخیسانید بهتر است نخود ها را بکوبید سپس آنرا از شب بگذارید تا صبح خوب خیس بخورد. صبح روز بعد آنرا صاف کنید و مقدار کمی پودر زرد چوبه و دو الی سه قطره آبلیمو به آن بیفزایید. آنگاه حاصل را به صورت خود بمالید و بگذارید به مدت نیم ساعت بماند. حال می توانید صورت خود را بشویید.


  • برای شفافیت پوست یک قاشق سوپ خوری شیر را با یک قاشق چایخوری هویج و یک قاشق چایخوری آب پرتقال و یک قاشق چایخوری عسل آب شده مخلوط کنید. آنها را روی صورت خود بمالید و بگذارید مدت 15 دقیقه در همین وضعیت بماند.


  • یکی دیگر از ماسک هایی که پوست را صاف و نرم می کند به این صورت تهیه می شود. یک قاشق چایخوری آب لیمو شیرین و یک قاشق چایخوری کوبیده مغز کدو را با نصف قاشق چایخوری خامه مخلوط کنید. در پایان چند قطره گلاب اضافه کنید. ماسک شما حاضر است. آکنون آن را روی صورت خود بمالید و بگذارید 20 دقیقه در همین وضعیت بماند.


  • برای روشن تر شدن و شفافیت پوست و بهبود گردش خون در پوست به این روش عمل کنید. یک قاشق چایخوری نخود سبز کوبیده را در یک قاشق چایخوری روغن زیتون مخلوط کرده و به شیر اضافه کنید. سپس آنرا به صورت خود بمالید. تا وقتی که در پوست خود احساس سفتی کنید بگذارید این ماسک روی صورت شما بماند. آنگاه صورت خود را پاک کنید.


  • برای نرم تر شدن پوست خشک و زبر دو قاشق چایخوری خامه ( سر شیر ) را با یک قاشق چایخوری روغن بادام و چند قطره گلاب مخلوط کنید. ماسک حاصل را به صورت خود بزنید و بگذارید به مدت نیم ساعت بماند سپس صورت خود را با آب بشویید.


  • در کنار استفاده از ماسک هایی که با شیر تهیه می شوند و اثر مثبت بر پوست شما دارد، با نوشیدن یک لیوان شیر در روز علاوه بر  شفافیت صورت، سلامتی دندان، ناخن ها، مو ها و چشم های و در نتیجه زیبایی خود را تضمین کنید.

kärlek

Mina känslor blir bara starkare för varje dag som går, något du nog inte riktigt förstår. Du är ljuset i mitt liv, utan dig tar jag mitt sista stora kliv

Kärleken

"Du är kärleken som skapar magiska ögonblick, du är romantiken som återupplever historien, du är glädjen i vardagen för mig… du
!är mitt allt, min kärlek

هفت تمرین برای افزایش اعتماد به نفس


هفت تمرین برای افزایش اعتماد به نفس

این تمرینها بیشتر بدنبال هماهنگ نمودن شرایط جسمی با شرایط روحی می باشد.
1ـ همیشه در ردیف های جلو بنشینید.
2ـ نگاه کردن به چشمان دیگران را تمرین کنید.
عدم نگاه به دیگران 2معنا دارد:
الف: احساس گناه در برابر او
ب:احساس ضعف وناتوانی در برابر او
3ـ سرعت راه رفتنتان را 25%تندتر کنید.حرکات بدن نتیجه واکنش ذهن است. آدمهای با اعتماد به نفس راه رفتنشان کمی شبیه به دویدن است,انگار به جای مهمی می روندو یا کار مهمی دارند.این تکنیک را بکار ببریدتا نگرش محیط خارجی نسبت به شما تغییر کند.
4 ـ بلند وجدی حرف بزنید.
5ـ هنگام دست دادن جدی باشید.
6ـدر جمع نظر بدهید.
7ـخندان باشید.لبخند شما بهترین دارو برای کمبود اعتماد به نفس است.
توصیه های دیگر:
1ـ سعی کنید همیشه بهترین لباسها را بپوشید.
2ـ در هر مکالمه تلفنی خود را معرفی کنید.
3ـ در برابر هر کاری که برایتان انجام می دهند لفظ متشکرم را بکار ببرید.
4ـمقتدرانه,افراشته و با گامهای بلند و تند راه بروید.
5ـ هیچگاه خود را با دیگران مقایسه نکنید.
6ـ همیشه با زبان مثبت با دیگران هم صحبت شوید.


را ه های به دست آوردن آرامش

  

 

1- جلوی گریه خود را نگیرید و گه گاهی گریه کنید.

2- دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید. سکوت عصاره‌ ی آرامش است، با زور نمی‌ توان آن را ایجاد کرد، باید زمانی که فرا رسید آن را بپذیرید. اگر برایتان امکان دارد دست کم روزی یک ساعت، تنها به اتاقی بروید و در را به روی خود ببندید.

3- افراد آرام به خود می ‌گویند که برای تغییر گذشته کاری نمی ‌توان کرد، آنگاه از فکر ادامه زندگی لذت می ‌برند.

4- وقتی احساس می ‌کنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست، با قدم زدن، آنها را پاک کنید.

5- اگر نتوانید کسی را ببخشید، افکار خشمگین‌ تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. شاد کردن دیگران، باعث آرامش می ‌شود.

6- آرامش را از کودکان بیاموزید، ببینید که چگونه در همان لحظه‌ ای که هستند، زندگی می‌ کنند و لذت می ‌برند.

7- از همان که هستید راضی باشید، در این صورت احساس آرامش بیشتری می‌ کنید.

8- هرچه اکسیژن بیشتری به شما برسد، آرام‌ تر خواهید شد، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید.

9- مهم نیست که با شما مؤدبانه برخورد کنند یا نه، برخورد مؤدبانه‌ ی شما، باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.

10- سرعت حرکت شما با احساستان رابطه‌ ای مستقیم دارد، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرام ‌تر کنید، طولی نمی‌ کشد که آرام خواهید شد. گاهی می ‌توانید برای رسیدن به آرامش، دراز بکشید، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید.

11- با حرکات آرام و صحبت کردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل کنید. آیا تا به حال فرد آرامی را دیدید که با صدای بلند صحبت کند؟

12- با شوخ طبعی به آرامش خود کمک کنید.

 

13- راحتی، یکی از عناصر مهم آرامش است، مثل دمای مناسب، صندلی راحت و لباس و کفش راحت.

• هر چند وقت یک بار ساعتتان را کنار بگذارید و خود را از فشار زمان نجات دهید.

• در آوردن کفش‌ها به کاهش فشار عصبی کمک می‌کند.

• فشردن یک توپ کوچک، تنش‌های عصبی‌ را که در انگشتان و دست‌های شما متمرکز شده‌اند، خالی می ‌کند.

• لباس‌های گشاد و راحت، باعث ایجاد راحتی و احساس آرامش می‌ شود.

14- لحظه‌ های زیبای زندگیتان را بنویسید و از آنها عکس و فیلم بگیرید، سپس بیشتر وقت‌ها آنها را به یاد آورید و درباره‌ شان فکر کنید و لذت ببرید.

15- هوای دریا، آب شور و صدای امواج، همگی باعث آرامش می ‌شوند، مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید. تماشای ماهی‌ ها مثل خیره شدن به دریا، در شما ایجاد آرامش می ‌کند، زیرا ماهی‌ها آرام شنا می ‌کنند و آرام تنفس می‌ کنند.

16- آهسته غذا خوردن و جویدن، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد.

17- برای تأثیر بیشتر و رسیدن به آرامش، در خود متمرکز شوید و آرام نفس بکشید.

18- تمرین کنید که آرامتر از حد معمول صحبت کنید، این کار خود به خود ضربان قلب و تنفستان را کم می‌ کند و به شما اجازه می‌دهد، ذهن و فکرتان را از بسیاری مسائل پاک کنید.

19- اگر به عقاید مذهبی و معنوی پایبند باشید، به یکی از با افتخارترین روش‌های رسیدن به آرامش خاطر رسیده ‌اید، آنگاه می‌ توانید بگویید، الا بذکر الله تطمئن القلوب . اگر از خدا دور افتاده‌اید، اکنون زمان آشتی است. داشتن یک تکیه‌ گاه معنوی در حد تعادل موجب آرامش می ‌شود.

20- احساسات و مشکلات  خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری احساس کنید.

21- یکی از مهمترین مهارت‌ها در آرام بودن، فکر نکردن به مسائل کوچک است، دومین مهارت، کوچک شمردن تمام مسایل است.

22- شاد کردن دیگران، موجب آرامش می‌ شود. نمی ‌دانید چه لذتی دارد پول رستوران امشب را با توافق سایرین به یک کارتن خواب هدیه دهید. قدردانی کنید. دیگران را برای لطف کردن به خود تحت فشار قرار ندهید، لطف که وظیفه نیست!

23- اگر می‌ دانستید که : «سیگار کشیدن + ورزش نکردن = ا سترس ، اضطراب  و حذف آرامش»، هرگز سیگار نمی‌ کشیدید و ورزش  کردن را به تعویق نمی‌ انداختید.


همراه عاشقانه

 

دوستت دارم را من دل آویزترین شعر جهان می یابم

” دوستت دارم ” را با من بسیار بگو

” دوستم داری ؟” را از من بسیار بخواه

همه ما از عادی زیستنها گریزانیم و کیست که نخواهد در یائی باشد و از مردابی زیستن گریزی نخواهد زند ؟ بسیاری از ما روزمرگیها را دوست نداریم و از این که هر صبح که از خواب بر می خیزیم را  یکسان  تا به شامگاه پایان ببریم فراری هستیم و باید گفت به واقع خسته ایم و می خواهیم از این خستگیها بگریزیم  و این خستگیها از تکرار شدن تکراریها پیش می آید اما برای این کار چه باید کرد ؟شاید بهترین کار این باشد که نخست  اعمال خود و دیدگاهمان را تغییر  بدهیم و به گونه ای در آینه وجودمان نگاه کنیم  وبیائیم چون آن نامادری زیبای خفته وقتی به آینه می نگریم و می پرسیم ” زیباترین موجود دنیا کیست ؟”بتوانیم جواب ” تو” را بشنویم  و این زیبائی  که به خویشتن با لفظ ” تو ” تلقی می شود همانا زیبائی روح و اندیشه است می دانم هم رنگ جماعت نشدن بسیار سخت و رنج آور و حتی درد آور است  و آنگاه که برای فرق داشتن بهای سنگین  یعنی تغییر یافتن را پرداخت باید کرد اما آن جواب ” تو زیباترینی ” نمی تواند به تمامی این دردها بیازرد؟ اگر چون من اعتقاد داشته باشید که این تغییر یافتن ها به تمامی دردها می ارزد  می توانید این گونه این افکار را در ذهن خود تکرار کنید

1/وقتی که می گوئی دوستت دارم باید باورش کنی آری ” دوست داشتن ” باور بزرگی است به چشمهای یار بنگر  و غرق در آن زیباترین چشمهائی که فقط برای تو در دنیا وجود دارد بگو ” دوستت دارم “و بر این باور باقی بمان

2/عشق بورز با تمامی وجود و با تمامی حسی که در درونت موج می زند ممکن است در کشاکش زندگی رنج بکشی ولی باور داشته باش که عشق تنها راه یک زندگی است

به قول حافظ

“چوعاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود”

ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد

پس چون حافظ از امواج خروشان حوادث زندگی نهراس و با تمامی وجود عشق بورز

3/به یاد داشته باش که بسیاری از مواقع سکوت بهترین پاسخ است سعی نکن حتما کسی را که بی دل و بی توجه به عاشق دلی است بخواهی دلباخته کنی  آنهائی که در خرابه های خود چون جغدی سر گردانند جای هر عاشق دلی در اوج آسمانها هست آنجا که عشق خانه دارد آری آنجا که نور مطلق است

4/آهسته سخن گوی و سریع بیاندیش و به یاد داشته باش که سخن گفتن چون شمشیر دو لبه و بسیار خطر ناک است پس  در دریای فکر بسیار غرقه باش اما زود قضاوت نکن و سخنی بی دلیل بر زبان جاری مساز

5/دعا و پیوند عاشقانه با خالق عشق را از یاد نبر همواره موثر است  فرصت یک گفتگوی عاشقانه را از یاد نبر و این گفتگو با خالق عشق فرصتی است که بسیار ایزد مهربان در اختیار ما نهاده است

6/ به یاد داشته باش که شخصیت تو سر نوشتت را می سازد اگر بترسی سرنوشتی و زندگی با ترس در انتظار توست و اگر عشق بورزی همواره عاشقانه خواهی زیست

و…این حکایت همچنان باقی است 

 

بهلول و ابوحنیفه

 روزى بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر مى کرد او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه مى گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبى میگوید که من آنها را نمى پسندم اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش ‍ عذاب شود دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و

ادامه مطلب ...

الهی

 

 
الهی 
عادت‌هایی بر من غالب است که رهایم نمی‌کند
رخوتی در من خزیده است که رخت بر نمی‌بندد
آرزوهایی در سر دارم که عمر مرا سر می‌کشد
منیتی بر من چیره است که چنگال نمی‌کَنَد


الهی
این‌ها همه در من است
و به بیش از اینها مبتلایم
آفت‌هایی در من نهفته‌اند که از آنها بی‌خبرم
و به آزمون‌هایی دچارم که اگر دست مرا نگیری
و به آنها مرا محک بزنی،‌ جز شرمساری نمایان نمی‌شود

الهی
اما با این همه عیب‌های نهانی،‌
با این منی‍ّت قدر، با این دشمن خانگی
با این همه وعیدهای جهنّم،‌ و با این همه راه‌های پر خطر
با این همه باکی نیست
زیرا خدایی دارم که هیچ کس مانند او نیست
و امیدی دارم که به هیچ خدایی جز او نبسته‌ام
خدایی که رحمتی دارد که هیچ مرزی نمی‌شناسد
و بخششی که همه چیز را فراگرفته است

الهی
ای تو فقط خدا،‌ ای فقط تو شنونده‌ی دعا
ای تو خالق دعا، ای تو صاحب دعوت
ای تو مالک آمین
ای فقط تو اجابت کننده‌ی دعا
ای دعای تو در پشت هر دعا

الهی
مرا تو دعا کن
برای من تو دعا کن
دعای مرا تو دعا کن
مرا تو عین عین دعا کن
مرا تو هم ‌دعای خدا کن

آمین یا رب العالمین

سخنان بزرگان درباره‌ی جنگ و صلح

آرامش، هماهنگی و نظم، زمانی وجود دارند که هر چیزی در جای خود باشد.((کیم وو چونگ))  

با عاشق شدن است که ژرف‌ترین شادی، آرامش و امنیت ممکن را تجربه می‌کنیم و به ژرف‌ترین وجه درمی‌یابیم که یکی بودن، چه اندازه شگفت‌آور است.((لئوبوسکالیا))  

زیبایی و خوبی، در برابر زشتی و بدی، سلاح‌هایی کارآمدند.((لئوبوسکالیا))  

گاهی بُردن یک جنگ، بدتر از باختن آن است.((بیلی هالیدی))  
ادامه مطلب ...

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

 

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

باورم ناید که عاشق گشته ام

گوئیا او مرده در من کاینچنین

خسته و خاموش و باطل گشته ام

 

هر دم از آئینه می پرس ملول

چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟

لیک در آیینه می بینم که ، وای

 سایه ای هم زآنچه بودم نیستم

 

همچو آن رقاصه هندو به ناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

 

ره نمی جویم بسوی شهر روز

بی گمان در قعر گوری خفته ام

گوهر دارم ولی او را ز بیم

در دل مرداب ها بنهفته ام

 

می رو م.... اما نمی پرسم ز خویش

ره کج..؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست..؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

 

او چو در من مرد، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوئیا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در برگرفت

 

آه ....آری... این منم... اما چه سود

او که در من بود، دیگر، نیست، نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود، آخر کیست ، کیست؟  

نمی دانم چه می خواهم خدایا

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند

از این مردم, که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من, ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدارا, بس کن این دیوانگی ها

اندوه پرست

کاش چون پائیز بودم ... کاش چونرپائیز بودم 

کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم 

برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد 

آفتاب دیدگانم سرد می شد 

آسمان سینه ام پر درد می شد 

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد 

اشگ هایم همچو باران 

دامنم را رنگ می زد 

وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم 

وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم 

شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی 

در کنارم قلب عاشق شعله می زد 

در شرار آتش دردی نهانی 

نغمه ی من ... 

همچو آوای نسیم پر شکسته 

عطر غم می ریخت بر دل های خسته 

پیش رویم: 

چهره ی تلخ زمستان جوانی. 

پشت سر: 

آشوب تابستان عشقی ناگهانی 

سینه ام: 

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی 

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم ¨

 

عشق یعنی

عشق یعنی قطره قطره آب شدن… 

                               در وفــور اشـک یـار گـــریان شـــدن   

عشق یعنی بر دلی چیره شدن… 

                               دست از جان شستن و مـجنون شـــدن  

 عشق یعنی در حضور باران طوفان شدن… 

                               در کنار قاصدک رقصیدن و پرپر شدن  

 

عشق یعنی در عمیق قلب یار ساکن شدن…  

                               بر دامان وی افتادن و بی جان شدن   

عشق یعنی در پی باد رفتن و راهی شدن…  

                              از فراز کوه ها بگذشتن و پیدا شدن



داستان کوتاه مرد مسنی و پسر ٢۵ ساله‌اش !

 

 

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب باران روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟!
مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند ...


عشق

__________________
گرچه شب تاریک است...دل قوی دار سحر نزدیک است...
درمیان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری...
تو توانایی بخشش داری..
دست های تو توانایی آنرا دارد
که مرا زندگانی بخشد...
چشم های تو به من آرامش میبخشد...
وتو چون مصرع شعری زیبا..
سطر برجسته ای از زندگی من هستی....
دفتر شعر مرا با وجود تو شکوهی دیگر...رونقی دیگر هست...
می توانی تو به من
زندگانی بخشی...

یکروز زندگی کردن به صدسال عمر کردن میارزد!!

 


داستان انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!


   دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است ،
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط  نخورده باقی مانده بود ، پریشان
شد . آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ  رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .



 داد زد و بد و بیراه گفت !( فرشته سکوت کرد )



آسمان و زمین را به هم ریخت !( فرشته سکوت کرد )



جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت !( فرشته سکوت کرد )


کفر گفت و سجاده دور انداخت !(باز هم  فرشته سکوت کرد )
 


به پرو پای فرشته پیچید !( فرشته سکوت کرد ) 



دلش گرفت و گریست  به سجاده افتاد!



اینبار فرشته سکوتش را شکست و گفت :


 (( بدان که یک روز دیگر را هم از دست  دادی ! تنها یک روز دیگر باقیست .
بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن ! ))



لابلای هق هقش گفت : ( اما با یک روز   ....  با یک روز چه کاری می
توان کرد ....؟ )



فرشته گفت :
 


 
(( آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است
و آن که امروزش را درنیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید !)) و آنگاه
سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :



 (( حالا برو و زندگی کن !))



او  مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید . اما
میترسید حرکت کند ! میترسید راه برود ! نکند قطره ای از زندگی از لای
انگشتانش بریزد .قدری ایستاد ....بعد با خود گفت :



 ( وقتی فردایی ندارم ، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد ؟!!!
بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم .)



آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را
نوشید و بوئید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می
تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند ...



او در ان روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به
دست نیاورد ، اما .....اما در همان یک روز  روی چمن ها خوابید کفش
دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید ، و به آنهایی
که نمی شناختنش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا
کرد . او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد
و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد !




او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :



او درگذشت ،کسی که هزار سال زیسته بود.



فامیل خدا

 

کودکی با پاهای برهنه بر روی 
 
برفها ایستاده بود وبا نگاه همراه حسرت و اندوه به ویترین فروشگاهی نگاه می
کرد و از سرمای زیاد میلرزید و پاهایش
را از سرما از روی زمین جابجا می کرد.خانمی در حال عبور او را دید و به
داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش.

کودک
که حالا احساس گرما می کرد و دیگه نمیلرزید و لباس های تو تنشو دو دستی بغل
کرده بود، پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه
من فقط یکی از بنده های خدا هستم .
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید.


نامه پیرزن به خدا !

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند

مـــــعــــنـــی مــــــــادر ! ...

http://www.redlink1.com/mydocs/group/40/01.gif
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت

“STUPID RAIN”
باران احمق

THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر