kärlek  زندگی
kärlek  زندگی

kärlek زندگی

همراه عاشقانه

 

دوستت دارم را من دل آویزترین شعر جهان می یابم

” دوستت دارم ” را با من بسیار بگو

” دوستم داری ؟” را از من بسیار بخواه

همه ما از عادی زیستنها گریزانیم و کیست که نخواهد در یائی باشد و از مردابی زیستن گریزی نخواهد زند ؟ بسیاری از ما روزمرگیها را دوست نداریم و از این که هر صبح که از خواب بر می خیزیم را  یکسان  تا به شامگاه پایان ببریم فراری هستیم و باید گفت به واقع خسته ایم و می خواهیم از این خستگیها بگریزیم  و این خستگیها از تکرار شدن تکراریها پیش می آید اما برای این کار چه باید کرد ؟شاید بهترین کار این باشد که نخست  اعمال خود و دیدگاهمان را تغییر  بدهیم و به گونه ای در آینه وجودمان نگاه کنیم  وبیائیم چون آن نامادری زیبای خفته وقتی به آینه می نگریم و می پرسیم ” زیباترین موجود دنیا کیست ؟”بتوانیم جواب ” تو” را بشنویم  و این زیبائی  که به خویشتن با لفظ ” تو ” تلقی می شود همانا زیبائی روح و اندیشه است می دانم هم رنگ جماعت نشدن بسیار سخت و رنج آور و حتی درد آور است  و آنگاه که برای فرق داشتن بهای سنگین  یعنی تغییر یافتن را پرداخت باید کرد اما آن جواب ” تو زیباترینی ” نمی تواند به تمامی این دردها بیازرد؟ اگر چون من اعتقاد داشته باشید که این تغییر یافتن ها به تمامی دردها می ارزد  می توانید این گونه این افکار را در ذهن خود تکرار کنید

1/وقتی که می گوئی دوستت دارم باید باورش کنی آری ” دوست داشتن ” باور بزرگی است به چشمهای یار بنگر  و غرق در آن زیباترین چشمهائی که فقط برای تو در دنیا وجود دارد بگو ” دوستت دارم “و بر این باور باقی بمان

2/عشق بورز با تمامی وجود و با تمامی حسی که در درونت موج می زند ممکن است در کشاکش زندگی رنج بکشی ولی باور داشته باش که عشق تنها راه یک زندگی است

به قول حافظ

“چوعاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود”

ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد

پس چون حافظ از امواج خروشان حوادث زندگی نهراس و با تمامی وجود عشق بورز

3/به یاد داشته باش که بسیاری از مواقع سکوت بهترین پاسخ است سعی نکن حتما کسی را که بی دل و بی توجه به عاشق دلی است بخواهی دلباخته کنی  آنهائی که در خرابه های خود چون جغدی سر گردانند جای هر عاشق دلی در اوج آسمانها هست آنجا که عشق خانه دارد آری آنجا که نور مطلق است

4/آهسته سخن گوی و سریع بیاندیش و به یاد داشته باش که سخن گفتن چون شمشیر دو لبه و بسیار خطر ناک است پس  در دریای فکر بسیار غرقه باش اما زود قضاوت نکن و سخنی بی دلیل بر زبان جاری مساز

5/دعا و پیوند عاشقانه با خالق عشق را از یاد نبر همواره موثر است  فرصت یک گفتگوی عاشقانه را از یاد نبر و این گفتگو با خالق عشق فرصتی است که بسیار ایزد مهربان در اختیار ما نهاده است

6/ به یاد داشته باش که شخصیت تو سر نوشتت را می سازد اگر بترسی سرنوشتی و زندگی با ترس در انتظار توست و اگر عشق بورزی همواره عاشقانه خواهی زیست

و…این حکایت همچنان باقی است 

 

بهلول و ابوحنیفه

 روزى بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر مى کرد او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه مى گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبى میگوید که من آنها را نمى پسندم اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش ‍ عذاب شود دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و

ادامه مطلب ...

الهی

 

 
الهی 
عادت‌هایی بر من غالب است که رهایم نمی‌کند
رخوتی در من خزیده است که رخت بر نمی‌بندد
آرزوهایی در سر دارم که عمر مرا سر می‌کشد
منیتی بر من چیره است که چنگال نمی‌کَنَد


الهی
این‌ها همه در من است
و به بیش از اینها مبتلایم
آفت‌هایی در من نهفته‌اند که از آنها بی‌خبرم
و به آزمون‌هایی دچارم که اگر دست مرا نگیری
و به آنها مرا محک بزنی،‌ جز شرمساری نمایان نمی‌شود

الهی
اما با این همه عیب‌های نهانی،‌
با این منی‍ّت قدر، با این دشمن خانگی
با این همه وعیدهای جهنّم،‌ و با این همه راه‌های پر خطر
با این همه باکی نیست
زیرا خدایی دارم که هیچ کس مانند او نیست
و امیدی دارم که به هیچ خدایی جز او نبسته‌ام
خدایی که رحمتی دارد که هیچ مرزی نمی‌شناسد
و بخششی که همه چیز را فراگرفته است

الهی
ای تو فقط خدا،‌ ای فقط تو شنونده‌ی دعا
ای تو خالق دعا، ای تو صاحب دعوت
ای تو مالک آمین
ای فقط تو اجابت کننده‌ی دعا
ای دعای تو در پشت هر دعا

الهی
مرا تو دعا کن
برای من تو دعا کن
دعای مرا تو دعا کن
مرا تو عین عین دعا کن
مرا تو هم ‌دعای خدا کن

آمین یا رب العالمین

سخنان بزرگان درباره‌ی جنگ و صلح

آرامش، هماهنگی و نظم، زمانی وجود دارند که هر چیزی در جای خود باشد.((کیم وو چونگ))  

با عاشق شدن است که ژرف‌ترین شادی، آرامش و امنیت ممکن را تجربه می‌کنیم و به ژرف‌ترین وجه درمی‌یابیم که یکی بودن، چه اندازه شگفت‌آور است.((لئوبوسکالیا))  

زیبایی و خوبی، در برابر زشتی و بدی، سلاح‌هایی کارآمدند.((لئوبوسکالیا))  

گاهی بُردن یک جنگ، بدتر از باختن آن است.((بیلی هالیدی))  
ادامه مطلب ...

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

 

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

باورم ناید که عاشق گشته ام

گوئیا او مرده در من کاینچنین

خسته و خاموش و باطل گشته ام

 

هر دم از آئینه می پرس ملول

چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟

لیک در آیینه می بینم که ، وای

 سایه ای هم زآنچه بودم نیستم

 

همچو آن رقاصه هندو به ناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

 

ره نمی جویم بسوی شهر روز

بی گمان در قعر گوری خفته ام

گوهر دارم ولی او را ز بیم

در دل مرداب ها بنهفته ام

 

می رو م.... اما نمی پرسم ز خویش

ره کج..؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست..؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

 

او چو در من مرد، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوئیا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در برگرفت

 

آه ....آری... این منم... اما چه سود

او که در من بود، دیگر، نیست، نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود، آخر کیست ، کیست؟  

نمی دانم چه می خواهم خدایا

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند

از این مردم, که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من, ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدارا, بس کن این دیوانگی ها

اندوه پرست

کاش چون پائیز بودم ... کاش چونرپائیز بودم 

کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم 

برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد 

آفتاب دیدگانم سرد می شد 

آسمان سینه ام پر درد می شد 

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد 

اشگ هایم همچو باران 

دامنم را رنگ می زد 

وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم 

وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم 

شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی 

در کنارم قلب عاشق شعله می زد 

در شرار آتش دردی نهانی 

نغمه ی من ... 

همچو آوای نسیم پر شکسته 

عطر غم می ریخت بر دل های خسته 

پیش رویم: 

چهره ی تلخ زمستان جوانی. 

پشت سر: 

آشوب تابستان عشقی ناگهانی 

سینه ام: 

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی 

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم ¨

 

معمای سه چراغ و سه کلید

معما:

در این معما دو اتاق در مجاورت هم داریم که هیچکدام پنجره ندارند ولی هر کدام یک در ورود و خروج دارند. در یکی از اتاقها سه چراغ برق و در اتاق دیگر سه کلید برق مثل هم وجود دارند. ما نمیدانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن میکند.

الف: میتوانید هر چند مرتبه که بخواهید کلیدها را روشن و خاموش کنید.

ب: نباید بیش از یک بار وارد اتاقی که چراغها در آن قرار دارند شوید. فقط یک بار می توانید وارد اتاق چراغها شوید و وقتی بیرون آمدید دیگر نمی توانید به اتاق چراغها برگردید.

ج: نباید از کسی کمک بگیرید و هیچ وسیله ای هم در اختیار ندارید.

سوال: معلوم کنید که هر کلید کدام چراغ را روشن می کند؟ (مثلا: کلید وسطی لامپ وسط را روشن می کند یا یکی از دو چراغ کناری را ؟ ، باید معلوم کنید که هر سه کلید مربوط به کدام چراغها هستند.)

راهنمائی: باید از اتاقی که کلیدها در آن قرار دارند شروع کنید.

 

جواب معما:

اول: سعی کنید خودتان جواب معما را پیدا کنید.

ادامه مطلب ...