kärlek  زندگی
kärlek  زندگی

kärlek زندگی

من ، تو ، او


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 



من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم


تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی


او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا




من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم


تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود


او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت




معلم گفته بود انشا بنویسید


موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت




من نوشته بودم علم بهتر است


مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


تو نوشته بودی علم بهتر است


شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی


او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود


خودکارش روز قبل تمام شده بود




معلم آن روز او را تنبیه کرد


بقیه بچه ها به او خندیدند


آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد


هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد


خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته


شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم


گاهی به هم گره می خورند


گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد