زندگی شاید
یک خیابان دراز ست
-که هر زنی
-با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانی ست که مردی با آن
-خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید
-طفلی ست که از مدرسه بر می گردد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر
-با لبخندی بی معنی می گوید:
«صبح بخیر»
زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو
-خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه
-و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت...